در حال بارگذاری ...
...

"پینوکیو" به کارگردانی نسیم احمدپور و علی اصغر دشتی تقریباً یک نمایش بی کلام است؛ حتی زمانی که کلام در آن استفاده می شود، از آن کارکرد معمول دور شده و در نهایت تبدیل به یک رکن و عنصر بصری می شود تا دیداری.

"پینوکیو" به کارگردانی نسیم احمدپور و علی اصغر دشتی تقریباً یک نمایش بی کلام است؛ حتی زمانی که کلام در آن استفاده می شود، از آن کارکرد معمول دور شده و در نهایت تبدیل به یک رکن و عنصر بصری می شود تا دیداری.

رضا آشفته:
نمایش هایی مانند"پینوکیو" را می باید بر خلاف عادت های رایج دید و درباره اش داوری کرد. در این جا این نکته مطرح می شود که این عادت های رایج چیست و چگونه می توان بر خلاف آن ها عمل کرد؟
نمایش در ایران با آن که به عنوان یک هنر وارداتی شناخته می شود، اما ‌‌درست با الگوهای مصرفی ما سازگار شده است؛ یعنی ما به جای آن که از این هنر در ابعاد جهانی آن استفاده کنیم یا این که نحوه استفاده کردن ما منطبق با اصول جهانی آن باشد، آن را با داشته های فرهنگی خود تطبیق داده ایم. از آن جا که ما مردمانی با فرهنگ شفاهی و شنیداری قوی ‌ هستیم، در بهره گیری از هنرهای نمایشی نیز به این سمت رفته ایم که بیش از هر چیزی داستان یا روایت را بشنویم و بعد براساس شنیده ها، درباره آن بحث و گفت‌وگو کنیم. در صورتی که نمایش، هنری کاملاً بصری است؛ حتی پردیالوگ ترین متن ها نیز باید در مسیر تصویرسازی درست و حقیقی، باب ارتباط و برداشت و تأویل را به روی مخاطب بگشاید.
آن چه به نام میزانسن، وظیفه هر کارگردانی را در صحنه جهت می دهد، بر پایه تصویر به وادی عمل کشانده می شود. اگر قرار بود که همه در صحنه تئاتر به جای دیدن، بشنوند آن وقت وضعیت طور دیگری و در چهارچوب جداگانه ای تعریف می شد.
"پینوکیو" به کارگردانی نسیم احمدپور و علی اصغر دشتی تقریباً یک نمایش بی کلام است؛ حتی زمانی که کلام در آن استفاده می شود، از آن کارکرد معمول دور شده و در نهایت تبدیل به یک رکن و عنصر بصری می شود تا دیداری. وقتی صدا بعد پیدا می کند و پرسپکتیو در آن اصل می شود، این جاست که صدا هم به عنوان یک تصویر یا عامل تصویرسازی در خدمت اجرا قرار می گیرد. نور هم فی ‌نفسه در خدمت دیدن است و اما در این پینوکیو و آن هم با طراحی و اجرای آتیلا پسیانی در خدمت بهتر دیدن است؛ نورهای مورب و موضعی، خاموش و روشن های با فاصله و ممتد، کمرنگ و پررنگ شدن نور، زاویه دار بودن نورها و... این تنوع نوری باعث می شود که وضعیت آدم ها(بازیگرها) در هر لحظه با یک تصویر جدیدتر مورد توجه تماشاگر قرار گیرد.
حرکت بازیگران هم بر پایه میم‌ تعریف شده است؛ یعنی ریزترین حرکات هم در ابتدا با یک تصویر و نشانه تصویری ارائه می شود. مطمئناً در این لحظات، در ابتدا یک معنای عمومی و در لحظات بعدتر معناهای شخصی را در بر خواهد داشت. بازیگران با فعال سازی بدن های منعطف و انرژیک، در صدد هستند که در هر لحظه یک موقعیت کاملاً تصویری را تداعی ‌بخشند. از برآیند این لحظات‌، تصویری کلی شکل می گیرد که همان پینوکیوی دراماتورژی شده است؛ پینوکیویی که با پینوکیوی کارلو کلودی کاملاً متفاوت است. آن چه در داستان خوانده ایم با آن چه در تالار قشقایی می بینیم زمین تا آسمان ‌‌متفاوت است. شاید یکی از عادت های رایج هم همین است که انتظار داریم با تغییر مدیوم های هنری، همچنان اصل قضایا حفظ شود. اگر مخالفت هایی با پینوکیو می شود، این مخالفت ریشه در عادت های رایج دارد. مردم که با پینوکیو اخت گرفته اند، هیچ گاه انتظار ندارند ‌پینوکیویی متفاوت با این شخصیت ببینند. همین عدم جسارت پذیری مردم در تغییر وضعیت ها و آدم ها و حال و هوا ها، باعث می شود که مدام به یک شرایط خاص و معمول عادت ‌کنند. آن ها دوست دارند که در سایه سار جریان های معمولی و عادت های رایج به تداوم و بقای زندگی و شعورمندی اجتماعی خود ادامه دهند، بی آن که بدانند که ریسک پذیری بالا شرایط مطلوب تری را برای آنان ایجاد خواهد کرد.
مبنای رویارویی
مبنای رویارویی پینوکیو در رویارویی با کنش ها و باورهای جا افتاده در اجتماع است. حالا جای شکرش باقی است که این پینوکیو غربی و ایتالیایی است، وگرنه وای به حال این خوبان اگر بخواهند ایرانی باشند، مگر می شود با رستم و سهراب شوخی کرد یا سر به سر سیاوش گذاشت. آن وقت است که فلک را به زمین خواهند کشانید که همه داشته های ما را بر باد فنا داده اند؛ بی آن که با اندیشمندی و شعور والای ما رویارو شوند و با ترکیبات کهن آگاه باشند ـ که تمام این اسطوره ها و حماسه ها و تراژدی ها ریشه در رویارویی جمعی و فردی آدم ها دارد ـ و امروز می توان تعبیر و تفسیر و تأویل دیگرگونه ای برای آن ها نوشت؛ بی آن که تغییری در فرآیندهای ناسوتی و لاهوتی ایجاد شود.
آن چه باعث این همه دردسر و بیان نظرهای سوء و تند می شود، حضور یک دراماتورژی اندیشمند در نمایش"پینوکیو" است. این دراماتورژی لازم هم نیست که صد در صد جریان مثبتی را طی کرده باشد، بلکه شاید در لحظاتی به انحراف کشیده شده‌ یا این که صد در صد مسیر منحرفانه ای را طی کرده باشد. در عین حال نمی توانیم بر حضور و مشارکت اندیشه جهت دار در رسیدن به مسیری متفاوت که بیانگر تجربه ای متفاوت باشد، خط بطلان کشید.
نسیم احمدپور تجربه درونی و شخصی خود را از پینوکیو در ابتدا در گروه"دن کیشوت" و در مرحله اولاتر در یک صحنه تئاتری برای عموم مخاطبان ارائه می کند. باز هم مهم نیست که همه با این کار مخالفت کنند؛ مهم این است که ذهن ها تحریک می شوند ‌‌که طور دیگری به دنیا و پدیده های رایج در آن نگاه کنند. پینوکیو هر چقدر هم برای کودکیِ تک تک ما عزیز باشد، امروز می تواند به وسیله‌ای متفاوت برای رسیدن به مقاصدی دیگرگونه تبدیل شود. مطمئناً پینوکیو در تغییر مدیوم نیاز به تغییرات اساسی دارد. چنان چه آن پینوکیوی‌ کتاب با ‌پینوکیوی ‌کارتون(آن هم با ورسیون های کاملاً متفاوت) تفاوت هایی دارد، که این تفاوت ها دلالت بر ایجاد تغییر دارد بالأخره هر هنرمندی پدیده‌ها و شخصیت‌ها را از صافی ذهن و تخیل خود ‌عبور می دهد. نتیجه هم با آن چه در ابتدا در یک قالب مشخص خلق و آفریده شده‌، متفاوت خواهد بود، اما در پینوکیوی علی‌اصغر دشتی و نسیم احمدپور همه چیز رنگ و بوی کاملاً متفاوتی به خود گرفته است. آیا این همه جسارت لازم بوده است؟ باز هم باید گفت که بله! در دنیای امروز قرار نیست ما پایبند همه چیز باشیم؛ پس حضور ما به عنوان انسان چه می شود؟ آیا ما باید چگونه بودن خود را اثبات کنیم یا نه؟ مگر با این همه تغییر در پینوکیو تغییری در دنیا ایجاد شده یا حق و حقوق کسی ضایع شده است؟ مگر قرار است که هنرمندان مطابق با سلیقه مخاطبان کار تولید کنند؟ پس نیروی خلاقه و دستاوردهای نوجویانه چه می شود؟ مطمئناً اگر کارگردان‌های این نمایش هر چقدر هم سعی می کردند که مو به مو و مطابق با فرآیند قصه، نمایش خود را پیش ببرند، نه تنها موفق نمی شدند، که باز هم با دسیسه ها و توطئه های بسیاری رو به رو بودند که مثلاً قصه از نمایش قوی تر است(!)
تجربه های جمعی
یک نکته هم در این جا به عنوان پرانتز باز می شود که باید به آن پرداخته شود. "پینوکیو"، "دن کیشوت" و"شازده کوچولو" ریشه در هویت و تجربه های جمعی اروپا دارد. این سه شخصیت از کشورهای ایتالیا، اسپانیا و فرانسه آمده اند و هر یک از این ملت ها هم برای خود از فرهنگ، اصالت و شناسنامه قابل استناد و احترامی برخوردارند. چنان چه که ملت ایران نیز با پیشینه چندین هزار ساله اش از چنین امتیازاتی برخوردار است. این که ما باید به سراغ نشانه های فرهنگی ملل دیگر برویم، یک امر با ارزش و احترام است. اما باید بدانیم که نفوذ در ریشه های فرهنگی دیگر اقوام و ملل با توجه به فاصله خاص در درک پدیده های فرهنگی، همیشه هم با میزان بالای ارتباط با مخاطب رو به رو نمی شود. ما هر چقدر هم که بخواهیم"دن کیشوت" را درک کنیم، باز هم به اندازه یک انسان اسپانیایی در درک آن عاجز هستیم. چنان چه که او هم قدر مسلم از درک بهتر سهراب یا رستم(در مقایسه با فرد ایرانی) باز می ماند. با استناد به مسأله فاصله فرهنگی که ریشه در ناخودآگاه جمعی(قومی) افراد دارد و(کارل گوستاو یونگ مفصلاً به این موضوع در قرن بیستم پرداخته) نمی توان انتظار داشت که آثاری خلق کنند که به صورت مطلق قابل درک باشند.(برای همه ملل) ما فقط می‌توانیم بر اساس داشته های فرهنگی خومان که هر یک از آن ها به ترس ها، هراس ها، تابوها، حریم شکنی ها، ناهنجاری ها و معضلات دوره های تاریخی ما دلالت دارند، منطبق با مسائل زمانه خویشتن با استفاده از آثار گذشته آستین همت بالا بزنیم. شاید با درک ریشه های تاریخی بتوانیم از تکرار بسیاری از بدبختی ها و شکست ها و ناامیدی ها جلوگیری کنیم. از این روی مسأله پرداختن به داشته های فرهنگی دیگران هم همیشه نمی تواند به عنوان یک عنصر کارآمد در خدمت افراد و جامعه قرار گیرد یا دست کم از ارزش کمتری برخوردار خواهد بود؛ چنان چه اصغر دشتی در دو نمایش قبلی خود ـ "دن کیشوت" و "مجلس شبیه خوانی شازده کوچولو" ـ با تکیه بر شیوه و عناصر اجرایی نمایش تعزیه که کاملاً ایرانی و ریشه دار است، بسیاری از سوء تفاهمات را برطرف کرد و با ارائه قابلیت های این هنر، راه را برای استفاده بهتر از تعزیه باز کرد.
مطمئناً به جای پرداختن به پینوکیو با نزدیک شدن به اسطوره های ایرانی می توان فرصت های بهتری برای جولان دادن فراهم کرد. منابع تاریخی و ادبی هم به اندازه کافی موجود است. برای مثال، حمله مغول به ایران و پیامدهای این اتفاق تاریخی، فقط از سوی ایرانیان قابل ارائه است. درک شاهنامه و بیان تاریخی، حماسی و اسطوره‌ای آن نیز همین طور؛ ‌مگر این که افراد این اقوام و ساکنان ایرانی به مرحله ای برسند که به تمام داشته های فرهنگی خود پشت کنند. حتی تغزل ایرانی و تجربه های عاشقانه آن نیز با دیگر ملل متفاوت است؛ هر چند عشق یک تجربه مشترک بشری است. شاید همین عادت رایج در مصرف فرهنگی نیز یک مانع جدی تر در رویارویی با پینوکیوی اصغر دشتی و نسیم احمدپور باشد.
روایت های خطی و ساده
عادت دیگرمان این است که برای روایت های خطی و ساده بیشتر از روایت های پیچیده اهمیت قائل می‌شویم؛ هر چند در هزار و یک شب از این امر ادبی تخطی شده است. در آن جا هزار تویی هست که در مسیرهای خطی تعریف می شود و پیش می رود، وگرنه آن تجربه نازنین فرهنگی هم تا امروز در سرزمین ایرانی نادیده گرفته می شد. چنان چه که امروز از هند تا سرزمین های عربی خاورمیانه، همه مدعی تصاحب هزار و یک شب هستند و بزرگی مانند بهرام بیضایی با ادله فراوان تاریخی ریشه های آن را کاملاً ایرانی تلقی می کند که در طول تاریخ و با سفر به سرزمین های مختلف، فرهنگ های دیگر را نیز در خود حل کرده و امروز به اثری فراملیتی تبدیل شده است.
اجرا
شیوه یا شکل اجرایی پینوکیو بیش از هر چیز قابل تعمق، تأمل و دفاع است. شکلی که با دور اندیشی و درایت سر و سامان گرفته، در آن می توان ریشه های اصیل را درک و دریافت کرد. کلام که در دوره هایی مبنای ارتباط در تئاتر بوده‌، ‌در این نمایش به درجه صفر کاربردی خود نزدیک می شود. با آن که در لحظاتی کریستف کلمب، پینوکیو و پدر ژپتو زبان باز می کنند و حرف هایی می زنند، اما چون این حرف منطبق با کارکرد اصولی و کلاسیک دیالوگ در نمایشنامه نویسی است، شکل تازه اش از آن به عنوان یک عنصر متحرک و پویا برای رسیدن به کارکردی متفاوت و عمدتاً زبان شناختی سمت و سو پیدا می کند.
کریستف کلمب گویی یک شعر بیهوده از وضعیت خود می خواند و پینوکیو در تناقضِ بودن و نبودن خود در این هستی پر از دایره های محدود و شخصی وامانده است و حرف حساب ژپتو نیز در ضمیر ناپیدا و دور از ذهنش سیر می کند. واژگان، دیگر شکل هدفمند برای پیش برد قصه و ایجاد شخصیت پردازی ندارند؛ حتی در فضاسازی هم دخالت چندانی نمی کنند. بلکه واژگان به صورت غیر معمول و غیر عادی ادا می شوند.
وجود دایره های چند گانه و مرد‌ی که در ته صحنه حلقه ای به دور کمرش می گرداند یا خیلی آرام در دایره محدود‌ خود آرام گام می‌دَود، باعث نوعی سردرگمی در درک آدم ها می شود. مثل خود زندگی که گویی همه در لاک درونی خود فرو رفته اند و دیگر کاری به دیگران ندارند و اصلاً قرار نیست در این جهان های منفرد مسأله‌ای به نام تعامل و ارتباط و گفتمان شکل بگیرد. زمانی هم که پینوکیو به دنبال ارتباط برای درک بهتر خود می رود، جز دو رویی، جنایت، تزویر و ریا چیزی دستگیرش نمی شود. بنابراین به خانه برمی گردد تا در تنهایی خود این جست و جوی فردی را ادامه دهد و شاید اصلاً نیازی به سفر و این همه کشمکش بیهوده نبوده‌ و همانا دنیای مدرن پینوکیو نیز در همین بیهوده زیستن رقم خورده است. سرنوشتی محتوم که بنا بر سلیقه خالق نوشته شده‌. او هنوز هم مزه گلابی را به عنوان اولین خوراکی خود در دهان حس می‌کند و هنوز... به عبارت بهتر پینوکیو در تکرار خود گرفتار است و گویی خانه هم نمی تواند مأمن و مبنای آرامش او باشد.
شاید تخطی علی اصغر دشتی و نسیم احمدپور از‌ پینوکیوی جا افتاده از طریق انیمیشن تلویزیونی، تا حدی خیلی ها را گرفتار این نکته می کند‌ که پینوکیو که در آن جا خیلی ساده گول گربه نره و روباه مکار‌ را می خورد، چرا در این جا این همه گنگ شده است؟ این گنگی هم دلالت بر هنجار شکنی و آشنایی زدایی از شخصیت پینوکیو دارد. ‌او زمان را درنوردیده و در جهان قرن بیست و یکمی سیر می کند. ‌پس کارگردان‌ها مسیر را درست آمده اند؟ یعنی باید به این دو کارگردان نوجو و خلاق ایرانی ‌تبریک گفت و لب به به به و چه چه ‌باز کرد؟ مطمئناً جواب خیر است. پس باید به آن ها بد و بیراه گفت‌ و حتی فراتر از آن حدس و گمان های بیهوده را به کار آن ها نسبت داد؟ باز هم جواب خیر است. این دو توانسته اند فقط یک کار خلاقه را بر اساس نگاه ژرف اندیشانه خود به صحنه بیاورند. آن ها دوست داشته اند که با زبان طور دیگری برخورد کنند و در این راه به تجربه های‌‌ شعر فارسی رجوع کنند و این هم دستاویزی برای بخشی از این کار باشد؛ به سراغ میم بروند و زبان را به سمت جهانی شدن ببرند. چه اشکالی دارد که ما هم به جهانی شدن فکر کنیم؟ مگر می توان همیشه در دایره هنر ملی به تمام نیازهای روحی و روانی پاسخ گفت؟ اگر چنین بود که کل دنیا در صدد برنمی آمد تا این مرزها و محدودیت ها را بردارد! وقتی اینترنت حرف اول را در ارتباطات کوچک و بزرگ امروز می زند، آیا همچنان می توان در یک فضای محدود و بسته چشم به داشته های اندک خود دوخت و همین سرمایه اندک را نیرویی برای برابری یا رویارویی با دیگران قرار داد؟
صدا در پینوکیو یک عنصر پر جاذبه است. موسیقی روح و روان را نوازش می کند؛ کودکانه و فانتزی برای بازیگوشی در تمامی لحظات. (که اصلاً هم قابل پیش بینی نیست.) نور مدام در پی ایجاد میزانسن های چند سویه است. نقطه تمرکز از بین می رود، برای آن که پینوکیو از بین رفته است. هیچ کس در پی درک خود و دیگری نیست. چقدر تنهایی و چقدر رنج تحمیل شده بر شانه های خسته پینوکیو و آدم های دور و برش که نقشْ برجسته شده اند؟! عصیان علیه این وضعیت در تک تک آدم ها ناخواسته صورت می گیرد، مگر دنیا باید این همه تلخ و تراژیک باشد؟!
بازی
یونس لطفی و ناز شادمان در نقطه طلایی پینوکیو قرار گرفته اند. دو بازیگری که خیلی همسو با هم پیش می روند، هر چند فضا می طلبد که کمی بیش از حد معمول ضد دراماتیک عمل کنند، اما در این مرحله نیز از بدن و ظرفیت ها و قابلیت های موجود در آن نیز چشم نمی پوشند. زیبایی شناسی بدن برای بهتر حضور داشتن در صحنه بر هر نکته خلاقانه ای ترجیح داده می شود. باید لحظه به لحظه این شکل ها در هم تنیده شود تا شکل نهایی بستر لازم را برای درک و دریافت بهتر مهیا سازد. برخلاف نظر آنان که این کار را برای ایتالیا و به سفارش آن ها تلقی می کنند، باید گفت که اگر هم چنین باشد، زحمت این بازیگران حتی یک لحظه هم بیهوده ‌‌نبوده است. آن ها در یک مدار دیگر اندیشانه و چند اندیشانه به برابری های همسو برای ورود و آغاز یک فرآیند خلاقه و هنری پا نهاده اند. زیبایی شناسی صحنه هم در این کنکاش های ناممکن معنا و شکل می یابد‌ تا کسی بیاید بر پایه دیده های معمول در صحنه تئاتر ایران وارد عمل شود. مگر امیررضا کوهستانی در زمستان 80 و با اجرای"رقص روی لیوان ها"، بر پایه اندوخته های موجود عمل کرده بود؟ نوآوری او به صدایی جهانی تبدیل شد و دیگران هم دانستند که در سرزمین ایران، تئاتر می تواند به شکل مستقلی رشد کند و حتی پیشنهاد دهنده جریانات تازه ای باشد؛ همان طور که از طریق سینما قبلاً چنین اتفاقی در سطح گسترده به وقوع پیوسته است.
الهام شکیب(فرشته مهربان)، عباس حبیبی(کابو) هم با آن که کوتاه می آیند و می روند، حضورشان پررنگ است. رامین سیاردشتی هم با انرژی لحظات خود را پر می کند. یعنی همه دست در دست هم داده اند تا در دل یک اجرای انرژیک قرار بگیرد و هدف، رضایت مندی است. اما کمی سردرگمی و گنگی هم در حواشی و بطن کار تنیده شده است. مسلماً هر حرکتی در آغاز برای خودِ پدید آورندگان هم عجیب و غریب است و ناباورانه از پس تحلیل کار خود باز می مانند و یا به راحتی نمی توانند به کاستی های اثر غلبه کنند. این هم در کارهای بعدی قابل اصلاح و پیش روی است. مگر قرار است که با یک کار، انقلابی در عرصه هنر تئاتر ایران صورت بگیرد؟! خیلی ها هم خواسته اند، اما نتوانسته اند؛ برای آن که به ریشه های خود توجه نشان نداده اند پس هم در محتوا و هم در شکل به انحراف و ابتذال رفته اند و حاصل کار، این که در صحنه به جز ادا و اصول هیچ چیز دیگری دیده نمی شود. کار تجربی باید با محاسن و داشته های بسیار فرهنگی رو به رو باشد، اصالت و شرافت انسانی و هنرمندانه در این راه به عنوان یک پشتوانه غنی و قوی‌ مؤثر و مفید واقع خواهد شد، آن چه پیتر بروک و گروتفسکی کار ‌کرده اند، از این احوال دور نبوده است. آن ها فرهنگ ها و آئین ها و چیزهای اصیل ملل و اقوام مختلف را مد نظر قرار داده اند، برآیند کارشان برای دیگران سودمند خواهد بود. می توان از آن ها خط و ربط گرفت و در این مسیر بر پایه داشته های خودی، بهترین راه را پیدا کرد. بر خلاف آن چه دیگران می گویند که«"پینوکیو" متأثر از افکار و شیوه اجرایی آتیلا پسیانی است.» می توان گفت که اصغر دشتی تاکنون مثل آتیلا پسیانی عمل نکرده‌ و در این کار هم با توجه به حضور جدی و اندیشمندانه‌ نسیم احمدپور به عنوان دراماتورژ نمایش، مسیر تازه ای در‌ آثارش ایجاد شده است. باشد که نکته سنجی ها با رجوع به نقدهای سالم و بدون ‌غرض ورزی و حب بیهوده‌ سمت و سوی بهتری بگیرد. این تجربه دردل خود رازهایی دارد که می تواند در مدارج عالی تر مطرح شود.
بهره مندی از تعزیه
اصغر دشتی از تعزیه خیلی بهره گرفته ‌و درک و دریافت او کاملاً امروزی و مدرن بروز پیدا کرده است. این دستاورد برای هیچ کس قابل انکار نیست. اما امید که تفکر و خون ایرانی در ‌کارش بیشتر ظهور کند و شاید این گونه همان اندکْ گنگی ها هم در جریان آثارش پاک شود. این فقط یک پیشنهاد است و نه این که قرار باشد در روند کارهایش به عنوان یک نکته، صد در صد مورد استفاده قرار گیرد‌.